Wednesday 11 November 2009

خونه

یه نفر که تنها بود
تنها بود تنها میموند
نصفه شب خوابش نبرد
هر چه کرد خوابش نبرد
یاد اون خونهه بود
یاد اون باغچه و حوض
دور اون حوض
توی اون دسته ی گل
کتری رو دکمشو زد
پشت پنجره نشست
بوی گلها رو چشید
صدای تار و شنید
دل تنگش بونه کرد
خونه رو بهونه کرد
دست گرم و بوی ریحون
تو دلش جوونه کرد
پس چرا خوابش نبرد
اون کی بود که در میزد
خواب بودش یا نشنیدش
پس چرا صداش نکرد

رامین

No comments:

Post a Comment