Saturday 15 June 2013
Thursday 11 April 2013
Monday 1 April 2013
Friday 13 April 2012
زمانه
اگر رندی و می نوشی بیا میخانه ای داریم
و گر تو عشق می بازی نکو جانانه ای داریم
اگر از عقل می پرسی ندارد نزد ما قدری
وگر مجنون همی جوئی دل دیوانه ای داریم
درین خلوتسرای دل نشسته دلبری با ما
هزاران جان فدای او که خوش میخانه ای داریم
تو گر گنجی همی جوئی در آ در کنج دل با ما
که گنج ما بود معمور و در ویرانه ای داریم
همه غرقیم و سرگردان درین دریای بی پایان
ولیکن هر یکی از ما نکو دُردانه ای داریم
چنین جائی که ما داریم به نزد او چه خواهد بود
برای شمع عشق او عجب پروانه ای داریم
خراباتست و ما سرمست و سید جام می بر دست
درین میخانهٔ باقی ، می مستانه ای داریم
شاه نعمت الله ولی
Monday 19 December 2011
Thursday 1 December 2011
زعفران
بـفـرمـود تا آتش افـروخـتـنـد / همه عنبر و زعفران سوختند
به روز خجسته ســر مهر ماه / به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشـت از بدی / گرفتند هر کــس ره بـخردی
دل از داوری هـا بپرداخـتـنـد / به آیین، یکی، جشن نو ساختند
نـشـسـتـنـد فرزانگان، شادکام / گـرفتند هـر یک ز ياقوت، جام
می روشن و چهره ی شاه نـَو / جهان نو ز داد از سر ِماه نـَو
بـفـرمـود تا آتش افـروخـتـنـد / همه عنبر و زعفران سوختند
پـرسـتـیـدن مهرگان دیـن اوسـت / تن آسانی و خوردن آیین اوست
کنون یادگارست از و ماه مهر / به کوش و به رنج ایچ منمای چهر
فردوسی