Wednesday 27 May 2009

فیلتر


هر ملتی خصوصیاتی داره که منحصر به فرد هستن مثلآ ایرانی ها به جای تحمیل دین و زبان خودشون بر متصرفاتشون سرانی از این ملتها رو به ایران میاوردن و انها رو در جوار سران ایرانی عزت و احترام میکردن.

روس ها دشمن رو به داخل خاکشون میکشیدن تا حسابی از هم گسیخته بشه و به دست خودشون همه چی رو اتیش میزدن که چیزی قابل استفاده به دست دشمن نیفته.

مغول ها مردمی بز دل بودن و به همین دلیل با تسلط بر هر سرزمینی هر کسی رو از دم تیغ میگذرندن، زن، بچه، نوزاد، پیر، جوون براشون فرق نمیکرده.

عربها یاغی و متجاوز بودن و به عکس ایرانیها دین و زبان خدشونو تحمیل میکردن. ولی ایرانی ها به کله ی عمر هیچ گلی نزدن و به جاش پیروان ال علی شدن.

امروزه در عصر اینترنت و شاهراه های اطلاعات و ارتباطات، جنگ و ستیزه خواصی در گیره، هر از گاهی یکی دو سایت از سوی ایران فیلتر میشن و از اون طرف هم اخیرآ به طور جدی تری همین کار انجام میشه و این وسط تنها دلخوشیه بخش بزرگی از مردم ایران، که اکثرآ از قشر تحصیلکرده هم هستن، تبدیل شده به سرنوشت لحاف ملا.

از نمونه هایی که در بالا ذکر شد هم میشه به خوبی استفاده کرد و هم باید به خوبی و به طور جدی اجتناب کرد. نه روش روسی خوبه و نه مغولی، روش عربها هم که تاریخ ثابت کرده که چی به سرو کله ی عمر اومد. پس میمونه روش ایرانی
رامین

Controversial

"Controversial” is the word to describe nuclear power, a very political and sensitive subject. You can almost tell who is talking and what is going to follow when you pay attention and look closely at the wording of any written article, or listen carefully to any spoken issue regarding nuclear power.

Countries like Iran tend to use less provocative terms like “nuclear technology” or “nuclear energy”, to attract less sensitivity from the public and the international community worldwide.

Westerners, however, have a tendency to use a wider vocabulary. They use terms like “nuclear ambitions” or “nuclear program”, when referring to an issue regarding unsuitable or”undemocratic” regimes, which are not on their side

At the same time, if it’s a friendly project, in the so called free world, the language changes considerably. Then the terms are “nuclear deterrent” and “nuclear power”, from which I like the terms “nuclear deterrent” very much.

I have heard that war is the continuation of diplomacy and we know perfectly well of so many wars between countries around the world, simply for the lack of deterrent. If it wasn’t for the nuclear capability of both sides at the time of the “cold war”, humanity might have suffered many millions of casualties for third time in a row. The conflict between Pakistan and India could have ignited again in recent times, had it not been for the nuclear deterrent.

Technology is the only way forward and it’s funny to think that it’s a good idea for some and bad or dangerous for others. It doesn’t matter why certain countries are developing "nuclear technology", when we can clearly see the result as a good deterring factor.


Ramin

Monday 25 May 2009

شناخت


بر چه مبنایی باید آدما رو شناخت؟

مردم وقتی میخوان دختر عروس کنن تمام شجره نامه ی طرف رو از خود میکنن، مدارک تحصیلی طرف رو به کلاغای کور نشون میدن، میرن از بقال سر محله ی قدیمیه طرف پرس و جو میکنن، با هر ترفندی سعی مکنن مچگیری کنن و خلاصه با تمام اینها بازم خاطرشون جمع نیست

از طرف دیگه همیشه آماده ایم تا در مورد هر کسی عجولانه قضاوت کنیم و به سادگی در باره ی چیزایی که نمیدونیم اظهار نظر میکنیم. کافیه از قیافه ی یه نفر خوشمون نیاد و دیگه مهم نیست چی بگن یا چیکارکنن ما آلردی تصمیم خودمونو گرفتیم و مثلآ میدونیم که طرف با اون قیافش، طرف با اون لباسش، طرف با اون دماغش و خلاصه بدبخت رو اگه مسجد آیینه هم بسازه تو فرق سرش خراب میکنیم

شاید این حقیقت داشته باشه که میگن: هر چقدر بیشتر بدونی بیشتر پی میبری که چقدر کم میدونی و هر چقدر کمتر میدونی کمترممکنه که پی ببری که چقدر کم میدونی

رامین

Sunday 24 May 2009

کلبه


به خلوتخانه ام در باز دارم
بدل رونق صفای یار دارم
دلم در گیر عشق نازنینان
نه یک یا ده هزاران یار دارم
سر دیوار من چشمان یاران
سر و دل پر ز سودای نگاران
بخوانند هر کلامو هر ترانه
بگویند حرف خود را در میانه
به در گویند که تا گوید به دیوار
شنیدم من ز سوسن یا سپیدار
در این خانه نباشد دار و دیوار
که سوسن باشد و دلدار بیدار
رامین

Friday 22 May 2009

هستی

بدور افکنده ام من اخرش را
که تا اخر بدانم اولش را
بدانم من چرا عاشق چنینم
که بودید و که هستید اشناها
بجویم یک بیک هر منزلم را
بشینم بر سر کوه و تماشا
نمایان سازد این دنیا ز هستی
چه دارد جز بمیراند شما را
بیاییم و رویم کس می نپرسد
چه باشد رمز این گردونه ما را
مرا یادیست گم گشته بجایی
چه جایی بلکه جاها و زمان ها
به در می کوبدم امروز ان یاد
که امد ان زمان از جای بر پا
به دل دارم چنین حال و هوایی
به سر کم مانده از دل وا پسایی
گرم دیوانه یابی غم نباشد
که هفته چار باشد روز را سی
بیابم من شما را نیک و بهتر
بدانم من تمام رمز مهتر
* * * *
نباشد اخری نی بوده اول
همه هست در میان جان برادر
نیابی رازی ازرمز و زمانی
زمان را نی بود جای و مکانی
همه رمز الهی بود هستی ست
چو در باز است بخواهی وارد هستی
رامین

Thursday 21 May 2009

حضور دل


گاهی اوقات وقتی درو میبند یم و به تنهایی رسوخ میکنیم انچه که پیش میاد کاملا برعکسه یعنی اینکه بجای کوچکتر شدن محیط دامنه ی افکارمون وسعت خاصی پیدا میکنه. حالا البته اگر به فکرمون فشار بیاریم کار خراب میشه چون وقتی میگیم دامنه ی افکار منظور همینه یعنی یا فکر وجود داره یا دامنه هر دو با هم ممکن نیست

همه ی ما تخیلات و افکار زیادی داریم و توسط اونها به خیلی جاها میریم! به اینده میریم به نقاطه دوردست میریم و اغلب انچه رو که میخوایم پیدا میکنیم کار همسر پول ثروت احترام و خلاصه همه چی و بعد دونسته یا ندونسته این افکار و تجسمات رو بازتاب میدیم به زندگی روزمره و هر چیزی که با خواسته هامون جور در نیاد تبدیل میشه به خاری که به قلب و چشم و روحمون نیش میزنه. این همه ناشی میشه از فکر کردن واسه همینه لابد که همیشه میگن فکرشونکن

حالا به تنهایی رسوخ کردن یعنی فقدان فکر کردن دیگه تخیلاتی در کار نیست نه جایی میری نه به چیزی دست پیدا میکنی و نتیجتا چیزی در کار نیست که بازتابی روی زندگیت داشته باشه و وقتی هیچ تصویر قبلی در ذهنت وجود نداره از انچه که پیش میاد سر خورده و ناامید نمیشی. معمولا سنین کودکی یک همچین خواصیتی داره چون شما اغلب با چیزهای تازه مواجه میشی و همیشه همه چی جالب و مهیجه چون قالب خواصی در ذهن بچه نیست که بر اون پایه در تعغیب خواسته ای باشه بعضی چیزا خوشایند واقع میشن و بعضی نه ولی همینکه بزرگ میشه شروع میکنه به عوض شدن. البته ما نمیتونیم بزرگ نشیم و همیشه بچه بمونیم و همچین قراری هم نبوده اما بعد از کسب اموخته های زندگی باید به کسب انچه که بخاطره این اموخته ها از دست دادیم بپردازیم به کسب روح ازاد کودکی! در کودکی فاقد دانش زندگی بودیم و در بزرگی فاقد روح ازاده ی خود هستیم و تنها راه داشتن این هر دو دوری از تخیلات و افکار واهیست
رامین

Wednesday 20 May 2009

حرف بی پرده



قدیما رسم بوده (بین بعضی از مردم و خدا میدونه چرا) که خانما ریگ میزاشتن زیر زبونشون و از پشت پرده حرف میزدن ظاهرا این یکی از راه حلاشون بوده که حفظ افت و رعایت شرع بکنن. مواردی هم از قبیل داستان ایرج میرزا و اون زنی که روشو صفت گرفت و تا اخر کار ول نکرد وجود داره که روی دوم همین سکه است. راستش معلوم نیست چه خبره! کی به کیه! کی راسته! کی درسته! و کی بی پرده و عریان در برابر حقیقت ظاهر میشه؟

حالا این همه ادم میان انلاین میشن با هر اسمی که دوست دارن و هیچ بنی بشری هم سر از کارشون در نمیاره ولی با این وجود بجای اینکه از این امکان استفاده کنن و به تمرین صداقت مشقول بشن از هر دیوار راستی بالا میرن و هزار اسمون و ریسمون به هم میبافن تا به هر وسیله زیر قبول هر نوع مسئولیتی در برن! حالا هیچ کسی قادر به مجازات کسی نیست و اغلب مسئولیت محدود میشه به قبول یک اشتباه که با حرف و جمله ی ساده بر طرف میشه و یا یک عذر خواهی کوچیک که اونم چیزی از کسی کم نمیکنه و تازه شاید خیلی هم بهشون اظافه کنه.

یک عمر یاد گرفتن که به ظاهر پیرهن بی درز مریم باشن و در خفا ازاد از هر قید و بندی که البته من نه این ازادی رو بد میدونم و نه تبلیقشو میکنم اما یک چیزی رو لازم میدونم و اون اینه که این بازی کردن این دوگانگی باید با امثالهم انجام بشه و نه با اونایی که اهلش نیستن

رامین

Tuesday 19 May 2009

دلدار


چو اگه شد دلم از کار دلدار
عجب گشتم که هستم در پیش زار
همه سال و زمانم بودمش یار
نمودم من وفا و جهد بسیار
که امروز هم بدنبالش شب و روز
کنم سعی و بفکرم در تکاپوی
چرا باشد منم این میل بسیار
چرا باشم بدنبال دغلکار
من و جان صفای سادگی ها
و او با انهمه مکاره گی ها
نباشم من دگر ان ساده زار
ولیکن من نباشم هم دغلکار
گشودم من دو چشم خود بر ایشان
ولیکن من بمانم من نه ایشان
دل خود کندم از اینگونه کردار
چو اگه شد دلم از کار دلدار


رامین

Sunday 17 May 2009

زمانه



گاه رموز زندگی در لحظاتی هویدا میشن که عملی نامعقول انجام میشه. یعنی بدونه اینکه بدونی به زندگی بدل زدن درست مثل کشتی گیرامون. ظاهرا خلاف عقل و تدبیره ولی به حریف اجازه میدن که بهشون یه فنی رو بزنه قافل از اینکه طرف بدلشو اماده کرده. زندگی رحمه مادرانه ایه که در اون انسان به خودامدن نائل میشه. به این خودامدنه فردی تولدی دیگر هم میشه گفت. مسیرش اما از دشت شور و حال میگزره. درش همون دردی نهفته که فولادرو ابدیده کرد. همون نیشتری رواست که تن نی رو سوراخ سوراخ کرد تا روح موسیقی رو در اون جاری کنه. اونهایی که از این درد میگریزن و جایگاه مرگ رو تا اندازها ی خود کشی تنزل میدن قافلن از اینکه به زندگی باید بدل زد. در این کوره باید موند نیشترهارو باید بجان خرید و بدلکاره خوبی باید بود و نباید فراموش کرد که هر چه به صبح نزدیکتر میشی ظلمت شب بیشتر میشه



رامین

کلعلی






کلعلی نامی رو که تو شهر واسه خودش مکه رفته و حاج علی شده بود جلوی خلق خدا یک هم ولایتیش راه به راه کلعلی صداش میکرد. کلعلی (حاج علی) تصمیم گرفت کله ی این دهاتی ساده رو از (حاج علی) پر کنه که دیگه همیشه فقط حاج علی صداش کنه. روزی که خرج میداد و همه ی اهله محل دوست و اشنا جمع بودن شروع کرد به داستانسرایی که بعله هر روز دوستان و اشنایان همکاران و خلاصه همه به دیدنم میان و میگن سلام حاج علی چطوری حاج علی خوش امدی حاج علی زیارت قبول حاج علی چقدر بهت میاد حاجی شدی حاج علی. بعله همین دیروز فلان حاجی دنبال من دوید و صدام زد حاج علی حاج علی من گفتم بعله اون گفت حاج علی کجا با این عجله حاج علی بیا نهار بریم منزل ما باش حاج علی و خلاصه گفت و گفت تا حسابی گوش مردرو پر کنه. بلاخره وقتی حرفاش تموم شد همولایتیش که دهدش از تعجب باز مونده بود گفت: عجب ماجرایی داشتی کلعلی

متن اصلی این ماجرارو نداشتم و از حافظه تعریفش کردم. با پوزش
رامین

Saturday 16 May 2009

الماس



Diamante Poems
الماس شعر



This online tool enables students to learn about and write diamante poems. Examples, definitions of parts of speech, and elements of the writing process are also included.
به وسیله ی این انلاین نرم ابزار دانش اموزان میتونن در مورد نوشتن الماس شعر یاد بگیرن
نمونه های معانی بخشها و سخن و عامل روش نوشتن هم شامل است

Sufi
Hippy, Scientist
Hopping, Topping, Popping,
For ages of the building, the depth of the ocean
Living, Loving, Leaving
Hippie, Happy,
All

این یک نمونه الماس شعر که من نوشتم. الماس شعر بهش میگن برای شکل الماس مانندش راستشو بخواین وسیله ی خیلی خوبیه برای پیشرفت و بهتر شدن انگلیسیتون




رامین




مهر



ساحل به رقص و شادی
موج است به یکه تازی
بر لب نشسته در خود
دریای دل به بازی
جوشد به طاق ابی
خورشید لاتناهی
جویم درون خود دل
تا مهر من بیایی
از ان دل خروشان
گفتم پیام باران
موج دلاور امد
تا گویدم فراوان
قعر است چو دل به دریا
باشد بسی سخنها
گر سوی برکه ایی
یابی تو خود به دریا
گفتا که بر لب اب
تا کی شود تماشا
باید که بشکند موج
تا دل زند به دریا

رامین

Friday 15 May 2009

روز چهارم

سه روز و سه مطلب کوتاه دوتای اخری جدید بودن و اولی مال سه ساله پیش بود. راستش خیلی وقت بود که میخواستم این کارو بکنم تا ضمن نوشتن چیزایی که به نظرم میرسه گاهی هم از نوشته های قبلیم یه چیزی بزارم حالا یا شعر و یا بعضی یاداشتهای دیگه.

قبل از اینکه شروع کنم خیلی دل دل میکردم واقعا نمیخواستم یه جوری شروعش کنم که توش بمونم و بعدم ادامه ندم تا اینکه سه روز پیش از ترس از دست دادن یه دوست خوب که واقعا برام خیلی ارزشمند و عزیزه دل و به دریا زدم و دست به کار شدم و تا حالام جز خودش به کسی ادرس وبلاگمو ندادم واحتمالا امشب این کارو خواهم کرد و هر جا که مناسب باشه ادرس وبلاگو میزارم و میبینیم چی پیش میاد.

البته خیلی چیزا هست که باید یاد بگیرم تمامه اونچه که از کامپیوتر میدونم غیر از یک کلاس فشرده در سه ساله پیش بقییه به طور تجربی بوده و تا هشت ماه پیش هم کامپیوتر تداشتم و اینجوری بود که حالا هر قسمتو با احتیاط شروع میکنم.

بلاگرهای عزیز دوستان احتمالی اینده سلام بر شما و سلام بر همه

رامین

Thursday 14 May 2009

NATURE






NATURE

Nature is life, who is living?
Nature is eyes, who is looking?
Nature is you, nature is me
Nature is you, you and me
Nature is living, nature is alive
Nature is the everlasting life
Nature is not from, nor is to
Nature is you, you’re in it too
Nature exists, what is time?
Nature exists, what is space?
It is not the room, it is the air
It is not the wall, nor the chair
Nature is whatever that which is you
Nature is that, which is within you
Nature is love, nature is light
Nature is being, it comes from the heart

Ramin

Wednesday 13 May 2009

گل


براتون گل میارم
توی باغچه میکارم
بهتون سلام میگم
روبروتون میشینم
بهتون میگم چرا
اسمتونو دوست دارم
بهتون میگم چطور
دلتونو میشناسم
اخه من حرف گل و
از ته دل میشنفم
از ته دل شما
عطر گل رو میشناسم

رامین

Tuesday 12 May 2009

زاد روز

در وقت زاد روز خود
اگه نبود از روی خود
در سال و ماه و روز خود
درعش و نوش و کسپ خود
پرسان نشد اصلم کجاست
مبدا کجا اخر کجاست
اینجا بچه ایم بکا ر
مردن چرا باشد سزا
نیت چه بود منظور کیست
این چرخ این گردونه چیست
امد زمانش او بسر
خواب گران از سر بدر
این کار بی معنی بود
امد و شد بی بار و بر
با بودنم در این جهان
گفتا چه کردم من عیان
از هر دو سو بیگانه ام
انجا که بودم یا روم
عمر امدست اخر کنون
کتمان بمانندم فنون
گر باشدم عمری دگر
جسمی و جانی تازه تر
خواهم که جویم راهبر
پرسم ز او از بوم و بر
جویم من ان راه و دلیل
بینم به چشم خود برین
اگه شوم از کردگار
از رمزو راز ماورا
ارزش نباشد این جهان
با ترس و بیم و ناروا
وعده نباشد کارگر
بهر بهشت و حورو بر
این عمر را کردم بسر
با وردو حیلت شد هدر
باور بدم دیندارییم
باشد جواز و حامییم
با اینهمه دوزو کلک
با انهمه حرص و تمع
کو راه جنت یا برین
بهر من پر درد و کین
خواهم که گر باشد روا
یکبار دیگر این ورا
اگه بوم از روی خود
در وقت اخر روز خود

رامین