تو را سایه دویدم در پیت سو
تو را سایه ندیدم از سر کوه
تو را سایه چو دیدم از پی خود
دوان پای تو کردم از پی خود
تو را سایه نمیخواهم به پرتو
تو را خواهم که یک باشد من و تو
تو را سایه بدیدم من دگر بار
جدا بود آن جمالت از دل ما
تو را سایه ندانم کی شوی یار
تو هر دم با منی قلبم میازار
نشو سایه جدا دیگر از این تن
نلغزان خود نسایان بر زمین تن
تو ای سایه ز من فاصل شدی تو
گهی در پیش و گه در پی شدی تو
اگر خورشید جان کبریایی
بتابد از دل پهنای آبی
دگر سایه نمانی از منت دور
منم باشی تو با هر روی به هر کوی
رامین
Sunday, 15 November 2009
سایه
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment