We come from the unknown and we go on moving into the unknown. We will come again; we have been here thousands of times, and we will be here thousands of times. Our essential being is immortal but our body, our embodiment, is mortal. Our frame in which we are, our houses, the body, the mind, they are made of material things. They will get tired, they will get old, they will die. But your consciousness, for which Bodhidharma uses the word 'no-mind'--Gautam Buddha has also used the word 'no-mind'--is something beyond body and mind, something beyond everything; that no-mind is eternal. It comes into expression, and goes again into the unknown. This movement from the unknown to the known, and from the known to the unknown, continues for eternity, unless somebody becomes enlightened. Then that is his last life; then this flower will not come back again. This flower that has become aware of itself need not come back to life because life is nothing but a school in which to learn. He has learned the lesson, he is now beyond delusions. He will move from the known for the first time not into the unknown, but into the unknowable.
Wednesday, 16 December 2009
Consciousness
We come from the unknown and we go on moving into the unknown. We will come again; we have been here thousands of times, and we will be here thousands of times. Our essential being is immortal but our body, our embodiment, is mortal. Our frame in which we are, our houses, the body, the mind, they are made of material things. They will get tired, they will get old, they will die. But your consciousness, for which Bodhidharma uses the word 'no-mind'--Gautam Buddha has also used the word 'no-mind'--is something beyond body and mind, something beyond everything; that no-mind is eternal. It comes into expression, and goes again into the unknown. This movement from the unknown to the known, and from the known to the unknown, continues for eternity, unless somebody becomes enlightened. Then that is his last life; then this flower will not come back again. This flower that has become aware of itself need not come back to life because life is nothing but a school in which to learn. He has learned the lesson, he is now beyond delusions. He will move from the known for the first time not into the unknown, but into the unknowable.
Monday, 7 December 2009
تعویق
Osho
به تعویق انداختن حماقت است. فردا تو باز هم باید تصمیم بگیری، پس چرا نه امروز؟ فکر میکنی فردا عاقل تر از امروز خواهی بود؟ آیا فکر میکنی فردا زنده تر از امروز خواهی بود؟ آیا فکر میکنی فردا جوان تر از امروز خواهی بود، تازه تر از امروز خواهی بود؟ فردا تو پیرتر خواهی بود، جرات تو کمتر خواهد بود. فردا تو با تجربه تر، و مکر تو بیشتر خواهد بود. فردا مرگ نزدیکتر میشود - - تو تردید خواهی کرد و ترس تو بیشتر خواهد شد. هیچوقت تعویق مینداز برای فردا. و چه کس میداند؟ فردا شاید آید و یا نیاید. اگر قرار است تصمیم بگیری باید همین حالا بگیری. نرو و تعویق بینداز برای ابدییت
Friday, 4 December 2009
مشایخ
روزي شاه در محفلي عام كه از اعيان دولت و اكابر مملكت مالامال بود به تعريض برزبان راند كه بعضي از مشايخ بزرگ اسلام كه امور شرعي خاص و عام به عهده آنان محول است و همگنان را در حق ايشان اعتقادي عظيم است از مواضع تهمت احتراز نمي كنند و به جمع اراذل و اوباش و رندان تردد مي نمايند، صلاح در آن است كه شيخ در اين باب تأملي كند و آنان را از رفت و آمد به اين گونه مجامع منع نمايد
شيخ بهاءالدين في الفور بر زبان راند كه منهيان حضرت شاهي خلاف به عرض رسانده اند، من كه خود همواره به اين مواضع تردد دارم از مشايخ بزرگ اسلام و علماي حضرت كسي در آن اماكن نديديم
Thursday, 19 November 2009
Wednesday, 18 November 2009
Tuesday, 17 November 2009
Sunday, 15 November 2009
سایه
تو را سایه دویدم در پیت سو
تو را سایه ندیدم از سر کوه
تو را سایه چو دیدم از پی خود
دوان پای تو کردم از پی خود
تو را سایه نمیخواهم به پرتو
تو را خواهم که یک باشد من و تو
تو را سایه بدیدم من دگر بار
جدا بود آن جمالت از دل ما
تو را سایه ندانم کی شوی یار
تو هر دم با منی قلبم میازار
نشو سایه جدا دیگر از این تن
نلغزان خود نسایان بر زمین تن
تو ای سایه ز من فاصل شدی تو
گهی در پیش و گه در پی شدی تو
اگر خورشید جان کبریایی
بتابد از دل پهنای آبی
دگر سایه نمانی از منت دور
منم باشی تو با هر روی به هر کوی
رامین
Wednesday, 11 November 2009
خونه
تنها بود تنها میموند
نصفه شب خوابش نبرد
هر چه کرد خوابش نبرد
یاد اون خونهه بود
یاد اون باغچه و حوض
دور اون حوض
توی اون دسته ی گل
کتری رو دکمشو زد
پشت پنجره نشست
بوی گلها رو چشید
صدای تار و شنید
دل تنگش بونه کرد
خونه رو بهونه کرد
دست گرم و بوی ریحون
تو دلش جوونه کرد
پس چرا خوابش نبرد
اون کی بود که در میزد
خواب بودش یا نشنیدش
پس چرا صداش نکرد
رامین
Sunday, 1 November 2009
بازم
به امیدم که باشد راه چاره
دگر باره بیاید آن پریروی
بگیرد دست من بیرون برد او
رویم بر بال باد و دامن کوه
به آنجایی که او داند مرا سوی
رویم در راه موجی کو زمان است
به دریایی که عالم در همان است
زمان را کو نباشد روز اول
نباشد آخرش نی باشدش سر
زمان باشد به دریا موج هستی
زمان را کی توان اندازه موجی
نباشیم اهل این عالم که خاک است
نهاد آدمی بیرون و پاک است
چو اهل عالمی پر کینه باشی
بدل در بند و مال اندیشه باشی
نمانی با تن و اسمت نه پندار
تو مانی کو بود از اصل دادار
اگر مانی تو را خواهد خدایی
تویی هستی در این لایتناهی
رامین
Tuesday, 27 October 2009
فناوری
به این معنی که وقتی دو کشتی گیر با هم در حالت "سرشاخ" قرار میگیرن، شاه بیت فنون در استفاده کردن از "اعتبار تنه" ست
به این صورت که با حفظ تعادل در فشاری که به هم وارد میکنن در موقع مناسب حریف رو "بقول معروف" با زور خودش میزنن زمین
رامین
Sunday, 25 October 2009
برگ سبزیست green leaves
Welcome to my world
Artist: Classic Country
Sunday, 18 October 2009
پاییز
در این کنار و تنها
در فکر این که شاید
راهی گشوده اید
راهی به سوی ملکت
تا من رسم ز گردش
بینم جمال ماهت
آن روی ماه و پاکت
چون بینیم سراپا
زرد و تکیده ی راه
خاکم ز رو تکانی
گردم بری ز احوال
جویی دلم به نرمی
گویی سخن به گرمی
آسان کنی معما
عنواان کنی مثلها
آری دلم به دستت
با آن دو چشم مستت
مرهم شوی تو بر دل
گردی مرا تو حاصل
دردم شفا دهی تو
از غم رها دهی تو
آری مرا به گرما
در این خزان و سرما
رامین
Sunday, 11 October 2009
اشرف
هر چه در این سیر بالاتر روی به خود و به یگانگی واقعی خود نزدیکترمیشوی
خود واقعی تنها و یگانه است و جز خدا هم خودی در کار نیست و این یعنی به معبود رسیدن
این یعنی به جان دلدار امیختن و محشور شدن چونان که گویند، چو قطره ای به اقیانوس جان باز گشتن
به قله رسیدن یعنی به اوج تنهایی نائل شدن و این نه تنهایی در عضلت است که دیدن و بی نیاز شدن از باورهاست
چرا که باور نیازیست در نبود عینیت که باور کنیم شهادتی را، چرا که خود قادر به دیدنش برای خود نیستیم
رامین
Tuesday, 15 September 2009
وجود
بهار اید حیات و نغمه از کیست
ز گلها بوی خوش اکنده از کیست
به اقیانوس جانت گوهر از کیست
به دلها اتش سوزنده از کیست
ز خورشید اینهمه نور از بر کیست
.......................................
رفیقان اینهمه غوغا کجا بود
بساط و معرکه کار خدا بود
مگر سختت بود تا انکه بینی
همه جان است یکی، اینم و ان کو
تمام هستی است از برق ایزد
منم این، ان تویی، ان پادشاه کو
EXISTENCE is paradoxical; paradox is its very core. It exists through opposites; it is a balance in the opposites. And one who learns how to balance becomes capable of knowing what life is, what existence is, what God is. The secret key is balance.
Osho
رامین
Tuesday, 18 August 2009
دمکراسی
دمکراسی به معنای واقعی کلمه در هیچ کجای دنیا وجود ندارد و همه ی دست اندرکاران در همه جای دنیا، چه سیاستمدار و چه نویسنده و محقق به این حقیقت واقف هستند که حرف اخر را همیشه نیروی فرا سیستمی میزند که جمله ی اهرمهای قدرت را در سراسر دنیا در دست دارد. دمکراسی در سطح و به طور نمایشی وجود دارد و به علت پر خرج بودن نمایشات بزرگ، همیشه هر چه کشوری ثروتمندتر باشد نمایش دمکراسی را مکملتر و بهتر به صحنه میاورد
اگر به خدا ایمان داریم باید به قدرت لایزالش و این که هر چیزی زاده از اوست ایمان و اعتقاد داشته باشیم و بدانیم که این بساط دنیوی بی هدف و برای مزاح و شوخی نیست. نابرابریها و اختلافات مولد ازمایشات و رودررویهایی هستند که روح انسان را ارتقا داده و نمایانگر راه بشر به سر منزل نهایی خواهند بود. در این کش و قوسها بشر در نقاط عطف گوناگون فراخور این ارتقا تصمیماتی میگیرد و جهتهایی را انتخاب میکند که در نهایت بسته به میزان اخلاص و تسلیم او در برابر حق و یا انتخاب راه اسان در معنای دنیوی، به ارامش بهشتی و یا به پریشانی جهنمی خواهد رسید
Saturday, 1 August 2009
ره
بجایی ره نیابد
نباشد اخرش ره
که ره اخر نباشد
کجا باشد رهی که
نمایی بر نتابد
نباشد راه شوسه
و یا دالان و کوچه
ندیده سمت و سویش
قدم ورزی برویش
ره است بی انتهایی
چو راه مرغ ابی
در ان باشی دمادم
همه عالم و ادم
چو در عالم تو هستی
تویی عالم و هستی
نبودی تا نباشی
تو هر دم بوده باشی
چو در خواب گرانی
به رویا در میانی
ندانی کین بود خواب
مگر گردی تو بیدار
چو بیداری عیان شد
همه خواب از میان شد
نمودارت شود جان
نباشد ملک و میدان
نباشی تک به نامی
نباشند دیگرانی
تو گردی ان دلاور
گلی در باغ داور
همه هستی گلستان
یکی گل یک گلستان
رها گردی ز بودن
یکی بودن و مردن
همه جانان به یک جان
چو نور پاک و الوان
ره اخر شد بجایی
که آغازش نمایی
گزاری بر زمین بار
و بینی روی دلدار
تو هم دل هم تو دلدار
سمندر بر سپیدار
خنک اب سحرگاه
برو زن شو تو بیدار
رامین
Friday, 17 July 2009
بهوش
بشنو که باده نوش است
هر صحبتی بهانه است
از بهر جان مطلب
بلبل ترانه خوان است
بر شاخه ی درخت است
ایزد ندا رسان است
در هر کجا نشانه است
هر کس که حق شنیده است
از حرف ساده بوده است
در جان اگر نشین است
از پیری کلام است
انرا بجو که حق است
در لابلای حرف است
انرا فسانه گر هست
بی شک که آتشی هست
مردن بدون چون است
چه شب بود چه روز است
گر گوش تو بهوش است
بشنو که باده نوش است
Sunday, 7 June 2009
بروی چشم
خیلی راحت این اشتباه توسط بسیاری انجام میشه، تا احساس خوبی بنا به هر دلیلی دراونها ایجاد میشه از ظن خودشون یار مردم میشن و خیلی از اوقات ندونسته موجب دلگیری میشن بجای دلگرمی
رامین
Wednesday, 3 June 2009
زمان
تحمل باید و صبر فراوان
نکردیم وعده ی اعجاز بر خود
ولیکن آگهیم از موسم گل
چه دانی چرخ گردون را چه دارد
بسا خرسند و ممنونم نماید
و یا ماند به حال هر زمانش
کشد جانم به زنجیر و طنابش
به هر طوری که گردد این معما
نگردد بد تر از پائین و بالا
به هر شکلی کشیدیم خود به اینجا
و حالا دست رود است قایق ما
نشسته در کناری بی هیاهو
بدل اکنده ایم از بانگ یا هو
به طوفان و به موج این زمانه
من و دل مانده ایم در کنج خانه
به یک ایما اشارت گر نماید
در زندان ما از بن برارد
بسازد جان مولا روز ما را
بخنداند دل و دنیای ما را
کمی دیر است زمان بهر دل ما
تحمل باید و صبر فراوان
رامین
Shahin
در این شوی تلوزیونی طی چند هفته ی گذشته، در مراحل متعدد، استعدادهای هنری بی شماری از سنین مختلف شرکت کردن که از مجموع انها ده استعداد فردی و گروهی به مرحله ی پایانی رسیدن
امشب بعد از اعلام نتایج که به وسیله ی رآی عمومی مردم با تلفن انجام میشه خبر موفقیت شاهین جعفر قلی به گوش همگان خواهد رسید شاهین 12 ساله چه برنده ی اول بشه یا دوم و یا در هر رده ی دیگه ای، برای همه ی ایرانیها نفر اول خواهد بود
Wednesday, 27 May 2009
فیلتر
هر ملتی خصوصیاتی داره که منحصر به فرد هستن مثلآ ایرانی ها به جای تحمیل دین و زبان خودشون بر متصرفاتشون سرانی از این ملتها رو به ایران میاوردن و انها رو در جوار سران ایرانی عزت و احترام میکردن.
روس ها دشمن رو به داخل خاکشون میکشیدن تا حسابی از هم گسیخته بشه و به دست خودشون همه چی رو اتیش میزدن که چیزی قابل استفاده به دست دشمن نیفته.
مغول ها مردمی بز دل بودن و به همین دلیل با تسلط بر هر سرزمینی هر کسی رو از دم تیغ میگذرندن، زن، بچه، نوزاد، پیر، جوون براشون فرق نمیکرده.
عربها یاغی و متجاوز بودن و به عکس ایرانیها دین و زبان خدشونو تحمیل میکردن. ولی ایرانی ها به کله ی عمر هیچ گلی نزدن و به جاش پیروان ال علی شدن.
امروزه در عصر اینترنت و شاهراه های اطلاعات و ارتباطات، جنگ و ستیزه خواصی در گیره، هر از گاهی یکی دو سایت از سوی ایران فیلتر میشن و از اون طرف هم اخیرآ به طور جدی تری همین کار انجام میشه و این وسط تنها دلخوشیه بخش بزرگی از مردم ایران، که اکثرآ از قشر تحصیلکرده هم هستن، تبدیل شده به سرنوشت لحاف ملا.
از نمونه هایی که در بالا ذکر شد هم میشه به خوبی استفاده کرد و هم باید به خوبی و به طور جدی اجتناب کرد. نه روش روسی خوبه و نه مغولی، روش عربها هم که تاریخ ثابت کرده که چی به سرو کله ی عمر اومد. پس میمونه روش ایرانی
Controversial
Countries like Iran tend to use less provocative terms like “nuclear technology” or “nuclear energy”, to attract less sensitivity from the public and the international community worldwide.
Westerners, however, have a tendency to use a wider vocabulary. They use terms like “nuclear ambitions” or “nuclear program”, when referring to an issue regarding unsuitable or”undemocratic” regimes, which are not on their side
At the same time, if it’s a friendly project, in the so called free world, the language changes considerably. Then the terms are “nuclear deterrent” and “nuclear power”, from which I like the terms “nuclear deterrent” very much.
I have heard that war is the continuation of diplomacy and we know perfectly well of so many wars between countries around the world, simply for the lack of deterrent. If it wasn’t for the nuclear capability of both sides at the time of the “cold war”, humanity might have suffered many millions of casualties for third time in a row. The conflict between Pakistan and India could have ignited again in recent times, had it not been for the nuclear deterrent.
Technology is the only way forward and it’s funny to think that it’s a good idea for some and bad or dangerous for others. It doesn’t matter why certain countries are developing "nuclear technology", when we can clearly see the result as a good deterring factor.
Monday, 25 May 2009
شناخت
مردم وقتی میخوان دختر عروس کنن تمام شجره نامه ی طرف رو از خود میکنن، مدارک تحصیلی طرف رو به کلاغای کور نشون میدن، میرن از بقال سر محله ی قدیمیه طرف پرس و جو میکنن، با هر ترفندی سعی مکنن مچگیری کنن و خلاصه با تمام اینها بازم خاطرشون جمع نیست
از طرف دیگه همیشه آماده ایم تا در مورد هر کسی عجولانه قضاوت کنیم و به سادگی در باره ی چیزایی که نمیدونیم اظهار نظر میکنیم. کافیه از قیافه ی یه نفر خوشمون نیاد و دیگه مهم نیست چی بگن یا چیکارکنن ما آلردی تصمیم خودمونو گرفتیم و مثلآ میدونیم که طرف با اون قیافش، طرف با اون لباسش، طرف با اون دماغش و خلاصه بدبخت رو اگه مسجد آیینه هم بسازه تو فرق سرش خراب میکنیم
Sunday, 24 May 2009
کلبه
بدل رونق صفای یار دارم
دلم در گیر عشق نازنینان
نه یک یا ده هزاران یار دارم
سر دیوار من چشمان یاران
سر و دل پر ز سودای نگاران
بخوانند هر کلامو هر ترانه
بگویند حرف خود را در میانه
به در گویند که تا گوید به دیوار
شنیدم من ز سوسن یا سپیدار
در این خانه نباشد دار و دیوار
که سوسن باشد و دلدار بیدار
Friday, 22 May 2009
هستی
که تا اخر بدانم اولش را
بدانم من چرا عاشق چنینم
که بودید و که هستید اشناها
بجویم یک بیک هر منزلم را
بشینم بر سر کوه و تماشا
نمایان سازد این دنیا ز هستی
چه دارد جز بمیراند شما را
بیاییم و رویم کس می نپرسد
چه باشد رمز این گردونه ما را
مرا یادیست گم گشته بجایی
چه جایی بلکه جاها و زمان ها
به در می کوبدم امروز ان یاد
که امد ان زمان از جای بر پا
به دل دارم چنین حال و هوایی
به سر کم مانده از دل وا پسایی
گرم دیوانه یابی غم نباشد
که هفته چار باشد روز را سی
بیابم من شما را نیک و بهتر
بدانم من تمام رمز مهتر
* * * *
نباشد اخری نی بوده اول
همه هست در میان جان برادر
نیابی رازی ازرمز و زمانی
زمان را نی بود جای و مکانی
همه رمز الهی بود هستی ست
چو در باز است بخواهی وارد هستی
Thursday, 21 May 2009
حضور دل
همه ی ما تخیلات و افکار زیادی داریم و توسط اونها به خیلی جاها میریم! به اینده میریم به نقاطه دوردست میریم و اغلب انچه رو که میخوایم پیدا میکنیم کار همسر پول ثروت احترام و خلاصه همه چی و بعد دونسته یا ندونسته این افکار و تجسمات رو بازتاب میدیم به زندگی روزمره و هر چیزی که با خواسته هامون جور در نیاد تبدیل میشه به خاری که به قلب و چشم و روحمون نیش میزنه. این همه ناشی میشه از فکر کردن واسه همینه لابد که همیشه میگن فکرشونکن
حالا به تنهایی رسوخ کردن یعنی فقدان فکر کردن دیگه تخیلاتی در کار نیست نه جایی میری نه به چیزی دست پیدا میکنی و نتیجتا چیزی در کار نیست که بازتابی روی زندگیت داشته باشه و وقتی هیچ تصویر قبلی در ذهنت وجود نداره از انچه که پیش میاد سر خورده و ناامید نمیشی. معمولا سنین کودکی یک همچین خواصیتی داره چون شما اغلب با چیزهای تازه مواجه میشی و همیشه همه چی جالب و مهیجه چون قالب خواصی در ذهن بچه نیست که بر اون پایه در تعغیب خواسته ای باشه بعضی چیزا خوشایند واقع میشن و بعضی نه ولی همینکه بزرگ میشه شروع میکنه به عوض شدن. البته ما نمیتونیم بزرگ نشیم و همیشه بچه بمونیم و همچین قراری هم نبوده اما بعد از کسب اموخته های زندگی باید به کسب انچه که بخاطره این اموخته ها از دست دادیم بپردازیم به کسب روح ازاد کودکی! در کودکی فاقد دانش زندگی بودیم و در بزرگی فاقد روح ازاده ی خود هستیم و تنها راه داشتن این هر دو دوری از تخیلات و افکار واهیست
Wednesday, 20 May 2009
حرف بی پرده
حالا این همه ادم میان انلاین میشن با هر اسمی که دوست دارن و هیچ بنی بشری هم سر از کارشون در نمیاره ولی با این وجود بجای اینکه از این امکان استفاده کنن و به تمرین صداقت مشقول بشن از هر دیوار راستی بالا میرن و هزار اسمون و ریسمون به هم میبافن تا به هر وسیله زیر قبول هر نوع مسئولیتی در برن! حالا هیچ کسی قادر به مجازات کسی نیست و اغلب مسئولیت محدود میشه به قبول یک اشتباه که با حرف و جمله ی ساده بر طرف میشه و یا یک عذر خواهی کوچیک که اونم چیزی از کسی کم نمیکنه و تازه شاید خیلی هم بهشون اظافه کنه.
یک عمر یاد گرفتن که به ظاهر پیرهن بی درز مریم باشن و در خفا ازاد از هر قید و بندی که البته من نه این ازادی رو بد میدونم و نه تبلیقشو میکنم اما یک چیزی رو لازم میدونم و اون اینه که این بازی کردن این دوگانگی باید با امثالهم انجام بشه و نه با اونایی که اهلش نیستن
رامین
Tuesday, 19 May 2009
دلدار
چو اگه شد دلم از کار دلدار
عجب گشتم که هستم در پیش زار
همه سال و زمانم بودمش یار
نمودم من وفا و جهد بسیار
که امروز هم بدنبالش شب و روز
کنم سعی و بفکرم در تکاپوی
چرا باشد منم این میل بسیار
چرا باشم بدنبال دغلکار
من و جان صفای سادگی ها
و او با انهمه مکاره گی ها
نباشم من دگر ان ساده زار
ولیکن من نباشم هم دغلکار
گشودم من دو چشم خود بر ایشان
ولیکن من بمانم من نه ایشان
دل خود کندم از اینگونه کردار
چو اگه شد دلم از کار دلدار
Sunday, 17 May 2009
زمانه
کلعلی
کلعلی نامی رو که تو شهر واسه خودش مکه رفته و حاج علی شده بود جلوی خلق خدا یک هم ولایتیش راه به راه کلعلی صداش میکرد. کلعلی (حاج علی) تصمیم گرفت کله ی این دهاتی ساده رو از (حاج علی) پر کنه که دیگه همیشه فقط حاج علی صداش کنه. روزی که خرج میداد و همه ی اهله محل دوست و اشنا جمع بودن شروع کرد به داستانسرایی که بعله هر روز دوستان و اشنایان همکاران و خلاصه همه به دیدنم میان و میگن سلام حاج علی چطوری حاج علی خوش امدی حاج علی زیارت قبول حاج علی چقدر بهت میاد حاجی شدی حاج علی. بعله همین دیروز فلان حاجی دنبال من دوید و صدام زد حاج علی حاج علی من گفتم بعله اون گفت حاج علی کجا با این عجله حاج علی بیا نهار بریم منزل ما باش حاج علی و خلاصه گفت و گفت تا حسابی گوش مردرو پر کنه. بلاخره وقتی حرفاش تموم شد همولایتیش که دهدش از تعجب باز مونده بود گفت: عجب ماجرایی داشتی کلعلی
رامین
Saturday, 16 May 2009
الماس
الماس شعر
This online tool enables students to learn about and write diamante poems. Examples, definitions of parts of speech, and elements of the writing process are also included.
به وسیله ی این انلاین نرم ابزار دانش اموزان میتونن در مورد نوشتن الماس شعر یاد بگیرن
نمونه های معانی بخشها و سخن و عامل روش نوشتن هم شامل است
Sufi
Hippy, Scientist
Hopping, Topping, Popping,
For ages of the building, the depth of the ocean
Living, Loving, Leaving
Hippie, Happy,
All
این یک نمونه الماس شعر که من نوشتم. الماس شعر بهش میگن برای شکل الماس مانندش راستشو بخواین وسیله ی خیلی خوبیه برای پیشرفت و بهتر شدن انگلیسیتون
رامین
مهر
موج است به یکه تازی
بر لب نشسته در خود
دریای دل به بازی
جوشد به طاق ابی
خورشید لاتناهی
جویم درون خود دل
تا مهر من بیایی
از ان دل خروشان
گفتم پیام باران
موج دلاور امد
تا گویدم فراوان
قعر است چو دل به دریا
باشد بسی سخنها
گر سوی برکه ایی
یابی تو خود به دریا
گفتا که بر لب اب
تا کی شود تماشا
باید که بشکند موج
تا دل زند به دریا
رامین
Friday, 15 May 2009
روز چهارم
قبل از اینکه شروع کنم خیلی دل دل میکردم واقعا نمیخواستم یه جوری شروعش کنم که توش بمونم و بعدم ادامه ندم تا اینکه سه روز پیش از ترس از دست دادن یه دوست خوب که واقعا برام خیلی ارزشمند و عزیزه دل و به دریا زدم و دست به کار شدم و تا حالام جز خودش به کسی ادرس وبلاگمو ندادم واحتمالا امشب این کارو خواهم کرد و هر جا که مناسب باشه ادرس وبلاگو میزارم و میبینیم چی پیش میاد.
البته خیلی چیزا هست که باید یاد بگیرم تمامه اونچه که از کامپیوتر میدونم غیر از یک کلاس فشرده در سه ساله پیش بقییه به طور تجربی بوده و تا هشت ماه پیش هم کامپیوتر تداشتم و اینجوری بود که حالا هر قسمتو با احتیاط شروع میکنم.
بلاگرهای عزیز دوستان احتمالی اینده سلام بر شما و سلام بر همه
رامین
Thursday, 14 May 2009
NATURE
Nature is life, who is living?
Nature is eyes, who is looking?
Nature is you, nature is me
Nature is you, you and me
Nature is living, nature is alive
Nature is the everlasting life
Nature is not from, nor is to
Nature is you, you’re in it too
Nature exists, what is time?
Nature exists, what is space?
It is not the room, it is the air
It is not the wall, nor the chair
Nature is whatever that which is you
Nature is that, which is within you
Nature is love, nature is light
Nature is being, it comes from the heart
Ramin
Wednesday, 13 May 2009
گل
Tuesday, 12 May 2009
زاد روز
در وقت زاد روز خود
اگه نبود از روی خود
در سال و ماه و روز خود
درعش و نوش و کسپ خود
پرسان نشد اصلم کجاست
مبدا کجا اخر کجاست
اینجا بچه ایم بکا ر
مردن چرا باشد سزا
نیت چه بود منظور کیست
این چرخ این گردونه چیست
امد زمانش او بسر
خواب گران از سر بدر
این کار بی معنی بود
امد و شد بی بار و بر
با بودنم در این جهان
گفتا چه کردم من عیان
از هر دو سو بیگانه ام
انجا که بودم یا روم
عمر امدست اخر کنون
کتمان بمانندم فنون
گر باشدم عمری دگر
جسمی و جانی تازه تر
خواهم که جویم راهبر
پرسم ز او از بوم و بر
جویم من ان راه و دلیل
بینم به چشم خود برین
اگه شوم از کردگار
از رمزو راز ماورا
ارزش نباشد این جهان
با ترس و بیم و ناروا
وعده نباشد کارگر
بهر بهشت و حورو بر
این عمر را کردم بسر
با وردو حیلت شد هدر
باور بدم دیندارییم
باشد جواز و حامییم
با اینهمه دوزو کلک
با انهمه حرص و تمع
کو راه جنت یا برین
بهر من پر درد و کین
خواهم که گر باشد روا
یکبار دیگر این ورا
اگه بوم از روی خود
در وقت اخر روز خود
رامین